تبشيريها در عصر قاجار -2 |
|
|
۲۳ مرداد ۱۳۸۶ |
 هنري مارتين از نخستين نمايندگان «جنبش بيداري مسيحيگري» غرب بود كه به ايران آمد. البته پيش از وي، ديگر تبليغگران و نمايندگان جنبش بيداري سده هيجدهم كيش پروتستان نيز به ايران آمده بودند. شايد هوكر و روفر آلماني را بتوان نخستين تبليغگران پروتستان در ايران دانست. آن دو پزشك در سال 1747.م آهنگ يزد كردند تا با بهرهبرداري از حرفه پزشكي و نياز فراوان مردم يزد به اين حرفه، در راستاي اجراي نقشههاي استعماري غرب گام بردارند.
احمد رهدار اشاره: در گذشته، با نگاهي كلي به فعاليتهاي مبلغان مسيحي در ايران، اقدامات آنان در رابطه با ترجمه و پخش انجيل، انتشار كتب مذهبي در كنار كتاب مقدس، سفرنامهنويسي، فعاليت پزشكي، تأسيس مدرسه به سبك مسيحي، ارتباط با عشاير ايراني، تلاش براي جذب دربار و حكام محلي، مورد بررسي قرار گرفت. نويسنده مقاله در ادامه به معرفي سه تن از فعالترين و مؤثرترين مبلغان مسيحي در ايران پرداخته است.
1. هنري مارتين هنري مارتين از نخستين نمايندگان «جنبش بيداري مسيحيگري» غرب بود كه به ايران آمد. البته پيش از وي، ديگر تبليغگران و نمايندگان جنبش بيداري سده هيجدهم كيش پروتستان نيز به ايران آمده بودند. شايد هوكر (W. Hoecker) و روفر(J. Rueffer) آلماني را بتوان نخستين تبليغگران پروتستان در ايران دانست. آن دو پزشك در سال 1747.م (1160.ق) آهنگ يزد كردند تا با بهرهبرداري از حرفه پزشكي و نياز فراوان مردم يزد به اين حرفه، در راستاي اجراي نقشههاي استعماري غرب گام بردارند. آنان به خواست خويش دست نيافتند اما هنري مارتين انگليسي كه سخت تحت تأثير انديشههاي وزلي و جنبش متديستي او بود، در آغازين سالهاي اوج دو رويه تمدن بورژوازي غرب در ايران، توانست بهعنوان فعالترين و نامدارترين همه كشيشان وابسته به استعمار غرب خودنمايي كند.
هنري مارتين در سال 1811.م (1226.ق) با معرفي و كمك سر جان ملكم ـ از كارگردانان كمپاني هند شرقي كه پيش از اين تاريخ، بارها به ايران آمده بود ـ به ايران آمد و در شيراز اقامت گزيد. وي از حمايت سرگور اوزلي، سفير انگليس در ايران، و نيز از حمايت برخي ايرانيان مرتبط با مقامهاي انگليسي برخوردار گرديد. مارتين در شيراز و تهران و هرجا كه فرصت يافت، بحثهايي را بر ضدّ اسلام و به سود مسيحيگري به راه انداخت. وي پس از تصحيح ترجمه فارسي عهد جديد به شيوهاي روان و شيوا، كتاب مذكور را توسط سرگور اوزلي به فتحعليشاه تقديم كرد. مارتين براي بحث و جدل و پديدآوردن سرگرداني فكري و عقيدتي در ديگران، از جمله جوانان تازهكار و زودباور، زمان و مكان نميشناخت. وي همين كه از كلكته پاي بر كشتي نهاد و به سوي ايران راه افتاد، با همسفران عرب به مباحثه پرداخت. در همان سفر، گرماي توانفرساي دريا كه امكان خواب و آسايش را از مسافران سلب كرده بود، كشتيها را ناگزير ساخت چند روزي در مسقط توقف كنند. در آنجا هم مارتين به جاي استراحت، به عادت هميشگي خود، از پي مردم ميشتافت و به بحث و گفتوگو ميپرداخت.
فعاليتهاي مارتين الف ـ اظهار نفرت و دشمني نسبت به ايرانيان: هنري مارتين در زمان اقامت در هندوستان، مردم هند را به چهار دسته مسلمانان، كاتوليكهاي وابسته به رم، بتپرستان و كافران تقسيم كرده بود و همة آنها را چهار چهره از اهريمن به شمار ميآورد. وي هنگامي كه به ايران آمد، بر اساس همين باور تعصبآميز، اظهار داشت كه بيشتر سرشناسان خاورزمين آدمكش هستند. اين بددلي هنري مارتين نسبت به همه انسانهاي غيرپروتستان، در مورد مسلمانان به شيوهاي چشمگيرتر، ژرفتر و گستردهتر خودنمايي كرده است تا جايي که آشكارا ميگويد:
من هنوز بر اين باور هستم كه سرشت انساني، در پستترين جلوه خود يك مسلمان است.
و از خدا ميخواهد كه بهزودي قلمرو نفرتانگيزشان نابود گردد. بدونشك ايرانيان مسلمان از جمله مردمي بودند كه هنري مارتين بهويژه نسبت به آنان ابراز بيزاري ميكرد. وي درست يك ماه پس از ورود به ايران، يعني درحاليكه از ميهماننوازي گرم ميزبان خود بهره ميبرد و هنوز تلخيهاي ناشي از رويارويي با روحانيان شيراز و تهران را هم نچشيده بود، در نوشتهاي از سرزمين فارس و مردم آن يكسره اظهار بيزاري نموده است. ب ـ معرفي ويژه مارتين به ذينفوذان ايراني: هنري مارتين توسط ملكم به سرگور اوزلي، سفير وقت انگليس در ايران، معرفي شد. اسناد تاريخي بهخوبي دشمني اين سه فرد را نسبت به ايران روشن كردهاند. مارتين خود به دشمني اوزلي نسبت به ايران گواهي ميدهد و اعتراف ميكند اوزلي نيز همانند او از ايران يكسره بيزار بوده است. اين پيوند تنگاتنگ ميان كارگردانان سياست انگليس و نمايندگان رسمي كيش مسيح، بهروشني از يكيبودن خواستها و آرمانهاي كليسا و استعمار حكايت دارد و در واقع كليسا و كارگزاران آنرا جز به عنوان ابزار استعمار نميتوان بهدرستي شناسايي كرد. نامهاي كه ملكم درباره هنري مارتين به اوزلي نوشت، دربردارندة نكات پرمعني و مهمي است. ملكم در ظاهر در مورد خوي جدلي مارتين به اوزلي هشدار ميدهد اما درواقع با يادآوري اين نكته به اوزلي گفته است كه مارتين بههرروي بساط بحث و جدل خويش را در ايران نيز خواهد گسترد و سياست استعماري انگليس در ايران بايد در اين زمينه به او ياري رساند. اوزلي به عنوان سفير رسمي و بسيار تواناي پادشاه انگلستان در دربار فتحعليشاه، از موضع و نفوذ گستردة سياسي و ديپلماسي خود براي كمك به آرمان هنري مارتين بهرهبرداري كرد. اوزلي حتي هنگامي كه در شيراز بود و هنوز دوستي و يكرنگي فتحعليشاه را به خود جلب نكرده بود ـ تاجاييكه شاه به وي بنويسد در ايران به شيوهاي كار كن كه گويي اين كشور از آن تو است ـ مارتين را زير حمايت خود قرار داد و به مارتين قول داد وي را به حاكم شيراز و دستيارانش معرفي نمايد و به سود او توصيه كند و نيز فهرست پرسوجوهاي مارتين دربارة ايران و آنچه را كه وي ميخواست در ايران انجام دهد، با خود ببرد تا براي او راهنماييهايي بسنده بهدست آورد. اوزلي به مارتين وعده داد به گاه سفر او (مارتين)، براي وي نگهبان خواهد فرستاد. هنري مارتين از همكاري و دوستي نزديك ديگر كارگردانان استعمار كه تحت سرپرستي اوزلي در ايران كار ميكردند، مانند موريه و دارسي نيز برخوردار بود. مارتين در نوشتههاي خود آشكارا به فعاليتهايش در هماهنگي با شبكه جاسوسي موجود در ايران اشاره كرده است. ج ـ فعاليت در شيراز: مارتين به محض ورود به شيراز، كار معمولي خود، يعني بهراهانداختن بحثهاي مذهبي را آغاز كرد. او با افراد گوناگون ايراني، از روحاني و غيرروحاني، به جدل مينشست و در بحثهاي خود، بهويژه درخصوص نبوت پيامبر اسلام (ص) و اعجازهاي او ايجاد ترديد ميكرد. سخن درباره «نبوت پيامبر اسلام» از جمله بحثهايي بود كه با تجربه ملكم در ايران چندان بيپيوند نبود. ملكم و همراهانش در سال 1801.م (1216.ق) در راه بازگشت از ايران به سوي هند، در كرمانشاه به منزل آقامحمدعلي كرمانشاهي، عالم روحاني پرآوازة آن روزگار، رفتند. در آن گردهمايي، سخن از دين و آيين پيش آمد كه دستاورد آن يك «رساله نبويه» بود كه آقامحمدعلي براي ملكم و دوستانش به رشتة نگارش درآورد. اينكه ملكم در يك نشست كوتاه با يكي از علماي برجسته ايران در يك گفتوگوي بنيادي مذهبي (مسئلة نبوت) درگير شد و او را به نوشتن رسالهاي واداشت، آشكار ميسازد كه علماي آن روزگار هم به جدل و بحثهاي مذهبي با مخالفان اسلام بسيار دلبستگي و براي آن آمادگي داشتند؛ ضمن آنكه ملكم هم بهعنوان نمايندة بانفوذ كمپاني هند شرقي انگليس ميخواست اصولاً پيامبري اسلام در سرزمين اسلامي ايران مورد پرسش و شك قرار گيرد و علماي ايران و خودبهخود مردم ديگر در اين زمينه سرگرم بحث و جدل شوند. بهنظر ميرسد اين روند، از ديدگاه ملكم، دستكم در بنياد باورهاي مذهبي برخي مردم سستي پديد ميآورد و بههرحال، در مجموع براي سياست كمپاني هند شرقي نهتنها بيزيان، بلکه پرسود بود. ملكم براي اينكه اين رشته از گفتوگوها را در دلها و مغزها زنده و فعال نگاه دارد، قول داد جواب آقامحمدعلي كرمانشاهي را از ولايت ارسال كند. آمدن هنري مارتين به ايران، با توجه به كمك ملكم به وي و نيز آگاهي ملكم از روحيه و روش جدلي او و بهويژه انتخاب همان مسئلة نبوت از سوي مارتين و درگيرساختن علما و مردم در اين زمينه، بهنظر ميرسد با قول مذكور از سوي ملكم بيپيوند نبوده است؛ بهعبارتي جواب ملكم از ولايت انگلستان، همان اعزام هنري مارتين به ايران بود كه ده سال پس از گفتوگوي ملكم با آقامحمدعلي كرمانشاهي رخ داد و به گفته خود ملكم، وي به ايران آمد تا كساني را كه در جمع شما نام خدا را عبث بر زبان ميرانند، سر جاي خود بنشاند.
اينك مارتين به مردي نامدار تبديل شده بود. او در ضمن تبليغگريهاي مذهبي و استعماري خود در شيراز، از گسترش فرهنگ غربي تحت عنوان جشن نوئل نيز خودداري نميكرد. خود وي از يك جشن نوئل سخن ميگويد كه جعفرعليخان ـ مرشد صوفيان ـ را نيز به مهماني آن خوانده بود. مارتين در شيراز چنان زبانزد مردم شده بود كه مقامات ملي از بيم تزلزل ايمان مردم، ناگزير شدند آنان را به پايداري در يگانه دين و ايمان حقيقيشان ملزم سازند. خود مارتين در اين زمينه ادعا ميكند:
بزرگان شهر و علما لحظهاي مرا آرام نميگذاردند. دسته اول از روي حرمتي كه براي موطنم دارند و دسته دوم از آن روي كه به كار من علاقمندند، به سراغم ميآيند. از آنجا كه ايرانيان كمتر از هندوان تعصب دارند و مردمي كنجكاوند، اميدوارم براي آنان منشأ خدمتي باشم. مارتين به هر شيوه كه مناسب ميديد، براي رسيدن به هدف خود اقدام ميكرد. او حتي از بهكاربردن حيله و نيرنگ ابايي نداشت. بهعنوانمثال، باور همگاني در شيراز بر اين شده بود كه هنري مارتين به آنجا آمده است تا مسلمان شود.1 به نظر ميرسد اين شايعه بر پاية ادعاي خود هنري مارتين استوار بوده است؛ زيرا طبق نوشته آقامحمدرضا همداني، مارتين از ميرزاابراهيم خواسته بود بابي از ابواب ادله و براهين مفيد علم و يقين در اثبات نبوت حضرت خاتمالنبيين(ص) بنويسد كه شايد بدين وسيله و تدبير قايد توفيق تقدير دامنگير شده، وي را از بيداري تشكيك به شاهراه تحقيق رساند. د ـ مناظره با علماي شيعه: هنري مارتين به اين نتيجه رسيده بود كه بايد با علماي برجسته و مراجع تقليد شيعه نيز روياروي شود و جدل كند و از آن رهگذر به آرمان خود در چارچوب سوداگري و سودگرايي استعمار انگليس نزديك شود. درنگ يازده ماهة هنري مارتين در شيراز سرآمد و با ترجمة فارسي خود از كتاب عهد جديد، كه با همكاري يكي از ايرانيان انجام داده بود، راهي تهران شد تا نسخهاي از آن را به فتحعليشاه دهد و از آن راه، انجيل فارسي خود را جاودانه سازد. وي در راه، يك هفته در اصفهان درنگ كرد. چنين مينمايد كه هنري مارتين و زندگينامهنويسان غربي او پيرامون ادامه جدل و مناظرات مذهبي او با علماي اصفهان سخني به ميان نياوردهاند، ولي مفتون دنبلي ـ تاريخگر ايراني معاصر او ـ درحاليكه از او با عنوان يوسف نام پادري ياد ميكند، ميگويد كه مارتين به اصفهان آمد و نزد علماي آنجا تحصيل كرد و مهارتي تمام در خط و علم و دين مسلماني از فضلاي كرام به هم رسانيد. محمد معصوم شيرازي نايبالصدر نيز، ضمن اشاره به حادثه و فتنه هنري مارتين پادري نصراني، ميآورد كه وي در اصفهان نيز به مناقشه و معارضه با علماي اعلام و حكماي اسلام درآمد. نايبالصدر از جمله كساني كه با هنري مارتين گفتوگو كردهاند، حاجي اصفهاني را ـ كه همان ملاعلي نوري اصفهاني است ـ ياد ميكند. تنكابني مينويسد كه وي چند سال در خدمت آخوند ملا علي نوري تلمذ نموده كه مسلماً مدت آن نميتواند درست باشد. هنري مارتين در راه خود به تهران، در شهر قم نيز درنگي بسيار كوتاه داشت و بر پايه برنامهاي كه براي خويش برگزيده بود، كوشيد از مجتهد برجسته سراسر ايران كه روشن است منظور او ميرزاي قمي بوده، ديدن كند. ولي ميرزا پاسخ داد كه اگر مارتين كاري جدّي دارد، ميتواند به ديدن وي رود، وگرنه به سبب ناتواني و پيري از ديدار پوزش ميخواهد.
هنري مارتين نشستهايي نيز با صوفيان شيراز داشت. وي با فردي بهنام ميرزا ابوالقاسم بحث و جدل كرده كه به باور او بخشي بزرگ از مردم شيراز پنهاني يا آشكارا سر بدو سپرده بودند. خود مارتين مينويسد كه او با فرزند يكي از مجتهدان، كه از مذهب خسته شده و به صوفيگري پناه آورده بود، بحث كرد. مارتين با صوفي نامدار ديگري به نام آقابزرگ به بحث و جدل پيرامون مسيحيگري پرداخت. چنين مينمايد كه هنري مارتين، با توجه به ستيز هميشگي ميان صوفيان و مجتهدان، ميكوشيد ضمن ردّ مذهب رسمي ايران و نادرستانگاشتن باورهاي صوفيانه، بنياد باورهاي پيروان مذهب رسمي و صوفيگري را به سود مسيحيگريِ مورد تأييد و حمايت استعمار انگليس يكجا سست سازد. مارتين در همين پيوند، رسالهاي نيز نگاشت كه در آن، ضمن رد صوفيگري، كيشهاي موسي و عيسي را از حقيقت برخوردار دانست. ه ـ تأثير فعاليتهاي مارتين در ايران: گرچه تلاشها، مناظرهها و جدلهاي مارتين نتوانست شمار چشمگيري از مردم ايران را به كيش مسيحي درآورد، اما او هنگامي كه در تبريز بود (1812.م (1227 ق)، از يك كنجكاوي عمومي و بيمانند خبر ميدهد كه خود او در شهرهاي تبريز، شيراز و ديگر جاها درخصوص انجيل برانگيخته بود. گزارشهاي گوناگون ناظران و برخي نويسندگان دورههاي پس از مرگ مارتين نيز از تأثير نسبي تلاشهاي او خبر ميدهند. جوزف ولف (Joseph Wolf) ـ تبليغگر ديگري كه در سال 1824.م (1240 ق) به ايران آمد ـ درباره تلاشهاي مارتين نوشته است: چراغي كه او در ايران برافروخت، هرگز خاموش نخواهد شد. در سال 1825.م/1241.ق وزير بريتانيا از تبريز اينگونه پيرامون مارتين سخن گفته است:
هنري مارتين اثري بر ايران گذارده است كه هيچ شخص ديگري نميتواند اميدوار باشد كه بههماناندازه چنين كند؛ زيرا وي، نهتنها براي كاري كه به عهده گرفته بود كاملاً مناسب بود، بلكه شايد نخستين روحاني مسيحي بود كه نشان داد در هر دانشي كه ايرانيان به حدّ اعلي آن را گرامي ميداشتند، بر ايرانيان افضل است.
نوشتهها و گفتههاي هنري مارتين، بهويژه ترجمه فارسي روان و شيواي او از عهد جديد و تلاش كارگزاران استعمار انگليس در چاپ و پخش آن، هم رهبران مذهبي ايران و هم سياستگذاران دربار قاجاري را دچار بيم و نگراني كرده بود. ازاينرو پس از رسيدن دامنة تلاشهاي مارتين به پايتخت و دربار قاجار و كوششهاي علني سفير انگليس در راستاي ترويج و پخش انجيل فارسي، هم دربار و هم رهبران بزرگ و پرآوازه مذهبي، به تكاپو افتادند. رهبران مذهبي با ابراز نگراني عميق از مسئله مارتين و بهخاطر بيم از گسترش تزلزل در باور عمومي، به نگارش رسالههاي ضد پادري اقدام نمودند. و ـ سرانجام انجيلِ مارتين: هنري مارتين درحاليكه نامه سفارش از اوزلي براي دو تن از حاكمان تركيه عثماني را همراه داشت، در سال 1812.م (1227 ق) در راه بازگشت به انگليس در «توقات» تركيه ـ درحاليكه از بيماري و تب رنج ميبرد ـ در سيويك سالگي جان سپرد. بيش از چهل سال پس از آن، در سال 1856.م (1273 ق) بر مزارش به عنوان يك قهرمان، بناي يادگاري به پا كردند. اگرچه هنري مارتين نتوانست خود به ديدن شاه و يا وليعهد او ـ عباسميرزا ـ برود تا انجيل فارسياش را به آنها تحويل دهد، اما بالاترين نماينده سياست استعماري انگليس در ايران، يعني سرگور اوزلي مستقيماً و با دلبستگي فراوان، آرمان او را دنبال كرد. هم اوزلي و هم همسرش سخت به مارتين كمك كردند. اوزلي در همان هنگامي كه در راستاي سودگرايي استعمار انگليس و به بهاي ازدسترفتن سرزمينهاي ايران، به روسها و الكساندر يكم خدمت ميكرد، ميكوشيد تا مسيحيگري از گونه انگليسياش را بهواسطة رايجساختن ترجمة عهد جديد مارتين در ايران گسترش دهد. اوزلي ترجمة ياد شده را به شاه تقديم كرد و از او فرماني به مورخ ربيعالاولي 1229 (فوريه ـ مارس 1814) كه نسخهاي از آن هماكنون در موزة بريتانيا موجود است دريافت داشت. در بخشي از اين فرمان آمده است:
كتب انجيلي كه به اجتهاد مرحوم پادري مارتين تفسير و تأويل شده بود، به عنوان پيشكش از جانب آن عاليجنابان رسيد و موجب حصول خشنودي و رضامندي خاطر همايون از ايشان گرديد... از اين پس واقفان حضور معدلت دستور را مقرر و مأمور خواهيم نمود كه من اوله الي آخره تلاوت را در حضور اشرف نموده كه مقروع سمع سميع شود. لهذا بايد آن عاليجنابان مراتب رضامندي خاطر همايون را به تمامي فضلا و محققين و عرفا و عموم اهالي ملت مسيحيّه كه متوجه اشتهار و اجتهاد كتاب انجيل ميباشند، اعلان و اعلام دارند و در عهده شناسند.
حدود ششماه پس از فرمان فتحعليشاه، در بيستم سپتامبر 1814، اوزلي نامهاي به رئيس انجمن كتاب مقدس بريتانيا و كشورهاي خارجي نوشت كه نشان ميدهد وي نسخههايي از ترجمه فارسي كتاب مقدس را ميان وزيران ايران نيز پخش كرده و بهويژه كوشيده است آنرا به كساني بدهد كه به صوفيگري گرايش داشتند و خودبهخود از رهبران دين رسمي ايران ناخشنود و به گمان اوزلي از ضربهخوردن ولو موقتي و زودگذر آنان از سوي يك تبليغگر مسيحي خشنود بودند. اوزلي منتظر نشد تا انجمن كتاب مقدس درخصوص چاپ انجيل او تصميم بگيرد. وي خود نسخهاي از ترجمه فارسي عهد جديد را به روسيه برد و آن را در سال 1815.م (1230 ق) به كمك يكي از شاهزادگان روسي، كه سرپرستي انجمن كتاب مقدس روسيه را بر عهده داشت، در شهر پترزبورگ به چاپ رساند. 2 پينوشتها: 1. يحيي دولتآبادي که خود و پدرش از نوکران انگليس و از مشروطهخواهان طرفدار انگليس بودند، در خصوص انگليسيبودن ظلالسلطان مينويسد: «انگليسيان در تمام نقاط جنوبي، عوامل خود را به كار انداخته، كه از جمله آنهاست ظلالسلطان حاكم اصفهان و پسر او جلالالدوله حاكم يزد و جمعي از خوانين بختياري كه در اصفهان و اطراف اصفهان ميباشند. ظلالسلطان با انگليسيان كاملا مربوط است و مانند يك نوكر فرمانبردار به آنها خدمت ميكند، پسرش حاكم يزد هم به طريق اولي.» (يحيي دولتآبادي، حيات يحيي، ج1، تهران، عطار و فردوسي، چ6، 1371، ص371) 2. ظلالسلطان تشكيلات منظمي از قشون و سازوبرگ نظامي به منظور اجراي منوياتش در سراسر حوزه وسيع حكومتش فراهم آورد. حمايت بيش از حدّ انگليسيها از او باعث شده بود ظلالسلطان گاه حتي از دستورات شاه سرپيچي کند. با حمايتي كه انگليسيها از وي نشان ميدادند، ناصرالدينشاه كمكم به وحشت افتاد و درصدد محدودكردن قدرت او برآمد و به تحريك امينالسلطان، يك ژنرال و صاحبمنصب اتريشي را براي بررسي قدرت نظامي او روانه اصفهان كرد. (موسي نجفي، حكم نافذ آقانجفي، قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1371، صص134ـ132)
ماهنامه موعود شماره 76
|